جمعه عصر بود. داشتم تاریخ میخوندم. نازنین پیام داد که گروس اومده اصفهان و تو خیابون خاقانی جشن امضا داره.قرار شد مخ باباشو بزنه که بریم. مخ زد و رفتیماننننننننننننننننننننننننننقدر ذوق کرده بودبم جفتمون که اصلا یه چیز ضایعی بودیم. چندتا از شعرهاشو خوند و ما مردیم از احساس و تصاویر شاعرانه ای که توی اون چند تا جمله جا داده بود نوبت رسید به اممضا.من و نازنین و پانته آ و کیمیا.نیم ساعت منتظر بودیم ت,دیدار,عبدالملکیان ...ادامه مطلب