دیدار با گروس عبدالملکیان

ساخت وبلاگ
جمعه عصر بود. داشتم تاریخ میخوندم. نازنین پیام داد که گروس اومده اصفهان و تو خیابون خاقانی جشن امضا داره.قرار شد مخ باباشو بزنه که بریم. مخ زد و رفتیم

اننننننننننننننننننننننننننقدر ذوق کرده بودبم جفتمون که اصلا یه چیز ضایعی بودیم.

چندتا از شعرهاشو خوند و ما مردیم از احساس و تصاویر شاعرانه ای که توی اون چند تا جمله جا داده بود

نوبت رسید به اممضا.من و نازنین و پانته آ و کیمیا.نیم ساعت منتظر بودیم تا نوبتمون شد. دل تو دل من و نازنین نبود. واسه اون دو تا انقدر هیجان انگیز نبود که برا ما بود.(وما دفعه اولی بود که اومده بودیم به جشن امضای یه شاعر)

واااای که چقدر این ادم متشخص و با ادب و آروم و خوب و خیلی خوبه. وقتی بهشت گفتم واسم یکی از شعراش رو بنویسه و داشت این کار رو میکرد، داشتم میمردم از ذوق و نیشم تا بناگوش باز بود.کیمیا کنارم ایستاده بود گفت: داره از ذوق میمیره و گروس شاعر خندید و من بیشتر خندیدم

خیلی خوب بود

خییییییلییییی خوب بود. شب به یادموندنی ای که یادم نمیره.

"هستی(دخترخاله نه ساله) با اینکه قطعا چیزی از شعراش حالیش نشد تو ماشین فقط تو فکر بود و چند بار با برق تو چشماش برگشت و به من گفت: فکر کن حانیه بابا یا داداش ادم شاعر باشه"

 عمو(شوهرخاله) گفت:انگار جشن مد بود.ولی حانیه تو خیلی خاص بودی بین همه

گفتم:خاص؟

گفت اره.فقط تو چادری بودی

گفتم:مهم نیست برام

واقعا هم مهم نیست.مگه هرکی اهل هنر و ادبیات و موسیقی و اینجور چیزاست باید جور خاصی لباس بپوشه؟یا هرکسی که چادر سرش میکنه نباید بره جشن امضا و کنسرت و سینما و تئاتر و از اینجور جاها؟ درسته که یکم توجه جلب میکنه ولی خب بکنه. مهم نیست واقعا برام

ملاقات ادم های مشهور،موفق و کسی که طرفدارش هستیم باعث کلی حس و انرژی خوب میشه بعلاوه اینکه امید و الگو و ارزو میسازه برامون

یک پدرانه...
ما را در سایت یک پدرانه دنبال می کنید

برچسب : دیدار,عبدالملکیان, نویسنده : my-these-days بازدید : 99 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 7:06