یک پدرانه

ساخت وبلاگ
گفتم استرس دارم اقای دکتر بیا حزف بزن بام ببینیم چمهرفتیم تو اتاق. بکوچولو شوخی قاطیش کردیم که نه مصنوعی بشه نه چیزی که همیشه داشتیم و تکراری بود. پرسید و جواب دادم و واکنش داد و پرسید و حرف زدیم و ... شاید یه ربع شد. اخرشم که آغوش گرم. دوس دارم وقتایی که بهم میگه اگه دلت میخواد گریه کنی، گریه کن. نه اینکه از کریه کردنم خوشش بیاد، اینه که از گریه کردنم بدش نمیاد. داشتم یه جیز دیگه میگفتم راستی. داشتم میگفتم حرف زدیم. اقای دکتر بود اون چند دقیقه. چه دکتر خوبی بود. خیلی دوقشو کردم و بهش بازخورداب مثبت دادم. خوشحال شد. هیچکدوممون فکر نمیکردیم انقدر خوب عمل کنه. و من واقعا فهمیدم چرا استرس دارم و اون یک ربع رابطه درمانگر با مراجع، یک رابطه امن بود برام. فکر کنم از این به بعد بازهم از این روش دکتربازی استفاده کنیم چون انگار واقعا مفید بود از چند نظر. همون اوایل ازدواج بود مه فهمیدم اینکه هردو رشته های تحصیلیمون روانشناسی و مشاوره بوده و خیلی حرف همدیگه رو میفهمیم، لزومی نداره که همیشه درباره این جیزا حرف بزنیم و همه حرفای اینشکلیمونو به هم بگیم. رابطه از شکل همسریش خارج میشه وقتی بیش از حد باشه. وس سعی کردیم اینو کنترل‌و‌مدیریت کنیم هرچند هیچوقت مستقیم درباره این حرف نزدیم. و حالا این تجربه امروز نشون داد که یه جورایی میتونیم همون دانششمون رو به این شکل بیاریمش توی رابطه که زننده نباشه بیش از حد نباشه و از طرفی سودمند باشه و خوش بگذره.کلا هرچی میگذره من بیشتر میشناسمش. و ختی خودم رو بیشتر میشناسم و سعی میکنم ایراداتمو اصلاح کنم. امروز فال حافظ گرفتم. گفت گل بیخار نیست. نمیدونم منظورش من بودم یا همسر. شایدم هردو...*امروز جناق شکستیم. بلافاصله بعدش جناقو بهم داد گفت بنداز تو آشغالا یک پدرانه...ادامه مطلب
ما را در سایت یک پدرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-these-days بازدید : 10 تاريخ : يکشنبه 3 دی 1402 ساعت: 15:57

نکنه'>نکنه'>نکنه'>نکنه'>نکنه حامله ام؟!

واقعا گاهی مثه بچه ها رفتار میکنه و حرف میزنه. با خودش فکر نمیکنه تاثیر حرفش روی من چی میتونه باشه

من هنوز حتی به ازدواجمم تردید دارم. اونوقت بچه؟؟

استرس امروز با هیچ استرسی در طول این ۲۴سال قابل مقایسه نیست

یک پدرانه...
ما را در سایت یک پدرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-these-days بازدید : 25 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1402 ساعت: 22:33

وقتی مراقب خودم باشم، وقتی‌مراقب خودش باشه، وقتی برای خود شخص خودمون وقت بداریم و ارزش قائل باشیم، وقتی باهم کاملا درامیخته نشیم و حریم خصوصی‌مون رو داشته باشیم، اینجور وقتاست که میتونیم باهم کنار هم خوشحال و راضی و‌سرحال و خوش اخلاق باشیم و زندگی مشترک واقعی داشته باشیم.

زندگی خصوصی خودم رو که داشته باشم میتونم زندگی مشترک رو هم داشته باشم .


برچسب‌ها: قلم امروز

یک پدرانه...
ما را در سایت یک پدرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-these-days بازدید : 15 تاريخ : يکشنبه 12 آذر 1402 ساعت: 17:11

امروز نه بیدار شدم و طبق معمول همسر خواب بود هنوز. فقط جمعه هارو داره مه میتونه یه دل سیر بخوابه. پیامامو چک کردم و با زهرا روی یه ایده هامون صحبت کردیم. ساعت ده همیر بیدار شد ولی بازم طبق معمول ازجاش بلند نشد و پوباره یه ساعت دیگه هردو خوابیدیم. بعدم که صبحانه و همسر و داداش فیفا رو شروع‌کردند و منم نقاشی و مینا. بعدم که ناهار و بعدم دوباره اونا فیفا و منم یکم مینا و گوشی و اینچیزا. بعدم نصف انیمیشن incredibles رو دیدیم و نماز و کمک به مامان برا غذا و مهمونا اومدن و معاشرت و اینجور چیزا. بعدم که همه رفتن اینیتا تابیدم و تمرینای یوگای امروز رو انجتم دادم تا همسر رسید خونه صحبت کدریم خیالم راحت شد خدافظی کردیم و در خدمتم الان.امروز قبل ناهار بود که اجی زنگ زد و گفت یه رازی رو میخوام بگم بت که به هیچکس نباید بگی. گفت وامی مه قرار بوده از فرح بگیره رو امروز گرفته و سودش سی و دنج درصد بوده (خیلی زیاد) ولی تلفنی که با خاله حرف زده فهمیده پول از بانک نبوده و مال خودشه و... نمیدونم. بش گفتم ناامید و ناراحت شدی نه؟ ولی برگردون تا دست نزدی بهش. برگزدوند. بهونه اورد و برگردوند ولی بازم فرح ناراحت نشده و گفته تو بخاطر بچه هام و این چیزا پولو نمیگیری. ولی واقعیت اینه که اون پول‌ مشکوک بود. و اگر همینو بش میگفت قطعا خیلی‌بیشتر ناراحت میشد.خیلی اعصاب من و اجی بهم ریخت. فرح حکم مامانو داره برای من. مطمئن نیستم واقعا نزول باشه، اما به قول عاطفه، اولین چیزی‌که به اهنت میرسه چیه؟ گفتم ما مطمئن نیستیم ولی شک و حدس و گمان توی این موضوع اهمیت زیادی داره... اگه افتاده باشه توی این چیزا چی؟ کی نمیدونه که عاقبت پول نزول چیا که نیست. خیلی بهم ریختم. عمو بهروز از همین نزول هایی که گرفته بود توی دردسر یک پدرانه...ادامه مطلب
ما را در سایت یک پدرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-these-days بازدید : 16 تاريخ : يکشنبه 12 آذر 1402 ساعت: 17:11

ما میخوابم بریم قشم

با عاطفه و عرفان

چقدر همیشه با عاطی نقشه میکشیدیک که یه روزی بشه و شوهرتمون اوکی باشن باهم و چهارتایی بریم سفر . . . داریم میریم. بیست و یک :)


برچسب‌ها: قلم امروز

یک پدرانه...
ما را در سایت یک پدرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-these-days بازدید : 13 تاريخ : يکشنبه 12 آذر 1402 ساعت: 17:11

سلام این روزهای نازنین منجقدددددر حیف که حواسم بت نبوده. چقدر حیف که ازت دور موندم. خب حقیقتا از بعد ازدواج از همه زندگی دور بودم. نه که عقب بمونم، دور بودم. با فاصله ای چندان زیاد که گاهی نزدیک بود فراموش بشن بعضیاش.انگار دیگه خیلی از نیازهامو با فقط یک نفر برطرف میکنم. و اینجوری شد که دیگه سراغ چت با دوستام نرفتم، سراغ مهمونی ها نرفتم، سراغ ورزش نرفتم، سراغ رژیم نرفتم، سراغ پول نرفتم، سراغ وبلاگم نرفتم، سراغ دفتر داستان هام نرفتم. چون همسر بهم گوش میده، باهم تفریح میکنیم، بهم محبت میکنه، میگه زیبا و خوش اندامم، درامد کافی داره، ذهن شلوغمو نظم میده.اما کم کم دیدم انگار بهتره خیلی چیزا جدا باشن ازهم. همشون از یه منبع مشترک کشت نشه. اینجوری شد که سعی کردم بیشتر حرف بزنم با دوستام، بیشتر مهمونی برم، بیشتر تو اینستا بتابم و پست و استوری بذارم، ورزش‌کنم و رژیم بگیرم، بفکر کار باشم، و بالاخره وبلاگم رو سر بزنم :)سخته. مدیریت همه اینا سخته. هنوز هم نمیتونم خوب برنامه ریزی کنم. ولی لااقل به این صراحت افتادم که برنامه ریزی کنم. و این خودش قدم بزرگیه.این مدت این شیش هفت ماه خیلی جیزا شد خیلی حرفا اتفاقا احساسات فکرا خنده ها گریه ها... اما میخوام درباره یکی از اخیرها حرف بزنممن روز دوم پریودی لعنتی بودم و حال روحیم حسابی بهم ریخته بود. نیاز داشتم همسر پیشم باشه ولی نبود. شب قبل پیامک ناگهانی ازش اومده بود که اگه مامانم بت پیام داد یا هرچی بت گفت اول برای من میفرستی و میگی. گفت جدی میگم شوخی ندارم کاملا دستوریه اگه برام نفرستی دیگه کاری بات ندارم.کلمه هارو میبینی چقدر باردهیحانی زیادی دارن؟ فهمیدم که عصبانیه. فعمیدم از اون موقع هاست که نباید جوابشو بدم و فردا خودش پشیمون و عذرخواه میاد یک پدرانه...ادامه مطلب
ما را در سایت یک پدرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-these-days بازدید : 12 تاريخ : سه شنبه 30 آبان 1402 ساعت: 16:31

دیروز پاشدم رفتم ایینه بخت و چندتا تیکه دیگه رو دادم بازار برای پرداخت. بعد رفتم‌پوتا ایینه برا نمونه خریدم که هرکدوم خوب بود بیشتر بگیرم. بعد رفتم آتیماه نشستم لازانیا سفارش دادم و کتاب خوندم یه دوساعتی شدو برگشتم خونه ولو شدم فیلم دیدم تا همسر بیاد دنبالمتو بازار که باید پیاده کارتن پر از ظرف مسی رو میبردم تا دم مغازه، یکی دید صدام زد گفت خانوم بیار بذار رو دوچرخه میبریم سنگینه برات. لبخند گشادی زدم تشکر مردم کفتم نزدیکه. تو دلم گفتم روزمو ساختی. و آتیماه صاحب اصلی کافه اونجا بود که کلی خوش‌ و بش و شوخی کرد و بازم تو دلم گفتم دمت گرم روزمو ساختی.همسر اومد. مامان بش زنگ زده بود بابت ماجرای دیروزش. سر حرف باز شد. گریه کردم باز. و حرف زدیم. انقدر حرف زدیم که بالاخره گریم بند اومد. بالاخره عذرخواهی کردیم. بالاخره دست همو گرفتیم و خندیدیم. شب قبل فقط پنج ساعت خوابیده بودم. و تازه الان احساس میکردم اونقدری اروم شدم که خوابم میاد.توی اون چهل و هشت ساعت. چهارشنبه و پنج شنبه. احوالات من از خوب به بد و از بد به خوب چندین بار سوییچ شد. و خیلی عجیب بود. اما واقعا همیقا غمگین شدم و قلبم تیر میکشید. بخشیدم ادما رو. ولی فکنم تا مدتی دلم صاف صاف نباشه ازشون. میگذره...برچسب‌ها: قلم امروز یک پدرانه...ادامه مطلب
ما را در سایت یک پدرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-these-days بازدید : 14 تاريخ : سه شنبه 30 آبان 1402 ساعت: 16:31

اگه بخوام با خودم و همه ابعاد "من" صادق باشم، باید بگم که من هموز نسبت به ازدواجم دودلم و تردید دارم. این چیزی نیست که بتونم برای کسی بگم و توضیح بدم، نه همسرم، نه دوستم، نه خانوادم. و این باعث میشه نتونم بفهمم یا بقیه هم با همین موضوع دست و پنجه نرم کردن یا میکنن؟ آیا قراره تا اخر عمر ادامه داشته باشه؟ آیا طبیعیه؟ آیا نشونه خاصی از مسئله خاصیه؟ و در کنار همه این سوال ها، به من احساس گناه میده. چون فکر میکنم من "باید" مطمئن باشم و نباید همچین چیزی برتم وجود داشته باشه. ولی نمیدونم. دقیقا نکته اینجاست، که نمیدونم. مدام سعی میکنم باهاش مبارزه کنم، به اشکال مختلف برای خودم تفسیر کنم، سرکوب یا انکارش کنم، نادیدش بگیرم و بذارم زمان بگذره، استدلال کنم منطقی باشم، یا حتی پی احساسم برم و غرقش بشم. اما هیچ کدوم از این راه ها، نتیجه ای نداره، حالمو بهتر نمیکنه، و اون دودلی رو به هیچ سمت و سویی نمیبره. همه اینها بشدت اذیت کننده است. من عاشقشم. خیلی دوسش دارم. برای دوست داشتنش میتونم هزارتا دلیل بیارم. من هرروز عاشق ترش میشم. من هرروز ازش چیزهایی میبینم که من رو به کل زندگی و کل هستی امیدوار و خوشحال میکنه. من ازش عشق میبینم توجه میبینم محبت میبینم. اما با تمام اینها، اون تردید هنوز هم وجود داره. کوچک ترین رفتار و حرکت و صحبت از کسی که بینهایت عاشقشم، تردید من رو بیادم میندازه. میدونم که هیچ رابطه ای بی نقص نیست. میدونم که هیچ انسانی بی نقص نیست. میدونم که هیچ ازدواجی بی نقص نیست،... اما بازهم هیچ کدوم از این "میدونم"ها، بهم کمکی نمیکنه. انگار توی تله ای افتادم، یه چاله یک و نیم متری خاکی ساده. براحتی دستم به لبه چاله میرسه اما نمیتونم خودم رو ازش بالا بکشم. و هرچقدر چنگ میزنم به دیواره یک پدرانه...ادامه مطلب
ما را در سایت یک پدرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-these-days بازدید : 28 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1402 ساعت: 17:37

خسته است. نه خواب کافی نه تفریح نه حتی غدای درست حسابی. پس طبیعیه خلقش پایین باشه زود عصبی و ناراحت بشه و حساس باشه. طبیعیه کم انرژی باشه شوخی نکنه مغزش درست کار نکنه. انتظاراتش براورده نشده. درحد پنجاه درصد. بش گفنم اوووووه پنجاه درصد خیلی زیاده. ولی میدونم که کمه. نمیتونم ببینمش نمیتونم کنارش باشم، و حتی نمیتونم خیلی تلفنی باش حرف بزنم. پس به همه اینا دلتنگی و کم طاقتی رو هم اضافه کن.خب. حالا من چیکار کنم؟؟؟ بحث جدی نمیکنم‌. گیر نمیدم. بیخودی حرفای مثبت دوزاری نمیزنم. انتقاد نمیکنم، ایراد نمیگیرم، سرزنش نمیکنم. از نگرانی ها و ناراحتی های خودم کمتر میگم. سعی میکنم آروم باشم، بذارم حرف بزنه، غر بزنه، شوخی میکنم، میگم که هستم باهاش، محبت میکنم، جوک میفرستم، وسط روز یهویی پیام میدم که "عاشقتم"، خبرای خوب و اتفاقای کوچیک بامزه رو براش تعریف میکنم. از اینده خوش میگم.... نمیدونم دیگه چیکار کنم. چیکار کنم ؟اینا، همه این موقعیتا، تجربه های اول منه. تجربه های اول رابطه مون.برچسب‌ها: قلم امروز یک پدرانه...ادامه مطلب
ما را در سایت یک پدرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-these-days بازدید : 57 تاريخ : جمعه 26 اسفند 1401 ساعت: 16:35

اینا چیزاییه که امروز بین دوتا کلاس، بیرون توی محوطه، وقتی روی سنگ سرد نشسته بودم نوشتم. باد میومد. سردم نبود چون حسش نمیکردم.مهربان باشتو همه چیز دان نیستیقاطی نکنعجله نکنوقتی هیجان زده ای تصمیم نگیرحرف بزنکمک بگیرم؟راه برو ورزش کنکتاب بخونقانون بذارقانونارو عوض کناشکال نداره بترسیاشکال نداره بترسیاشکال نداره بترسینفس عمیق بکشمیوه و ابمیوه بخورقرصای تقویتی و ویتامین دی یادت نرهتنها نمون توی جمع باشکمتر فکر کندلت برای ندایی تنگ شدهبرچسب‌ها: قلم امروز یک پدرانه...ادامه مطلب
ما را در سایت یک پدرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-these-days بازدید : 52 تاريخ : پنجشنبه 25 اسفند 1401 ساعت: 12:38