لج

ساخت وبلاگ

امروز نه بیدار شدم و طبق معمول همسر خواب بود هنوز. فقط جمعه هارو داره مه میتونه یه دل سیر بخوابه. پیامامو چک کردم و با زهرا روی یه ایده هامون صحبت کردیم. ساعت ده همیر بیدار شد ولی بازم طبق معمول ازجاش بلند نشد و پوباره یه ساعت دیگه هردو خوابیدیم. بعدم که صبحانه و همسر و داداش فیفا رو شروع‌کردند و منم نقاشی و مینا. بعدم که ناهار و بعدم دوباره اونا فیفا و منم یکم مینا و گوشی و اینچیزا. بعدم نصف انیمیشن incredibles رو دیدیم و نماز و کمک به مامان برا غذا و مهمونا اومدن و معاشرت و اینجور چیزا. بعدم که همه رفتن اینیتا تابیدم و تمرینای یوگای امروز رو انجتم دادم تا همسر رسید خونه صحبت کدریم خیالم راحت شد خدافظی کردیم و در خدمتم الان.

امروز قبل ناهار بود که اجی زنگ زد و گفت یه رازی رو میخوام بگم بت که به هیچکس نباید بگی. گفت وامی مه قرار بوده از فرح بگیره رو امروز گرفته و سودش سی و دنج درصد بوده (خیلی زیاد) ولی تلفنی که با خاله حرف زده فهمیده پول از بانک نبوده و مال خودشه و... نمیدونم. بش گفتم ناامید و ناراحت شدی نه؟ ولی برگردون تا دست نزدی بهش. برگزدوند. بهونه اورد و برگردوند ولی بازم فرح ناراحت نشده و گفته تو بخاطر بچه هام و این چیزا پولو نمیگیری. ولی واقعیت اینه که اون پول‌ مشکوک بود. و اگر همینو بش میگفت قطعا خیلی‌بیشتر ناراحت میشد.

خیلی اعصاب من و اجی بهم ریخت. فرح حکم مامانو داره برای من. مطمئن نیستم واقعا نزول باشه، اما به قول عاطفه، اولین چیزی‌که به اهنت میرسه چیه؟ گفتم ما مطمئن نیستیم ولی شک و حدس و گمان توی این موضوع اهمیت زیادی داره... اگه افتاده باشه توی این چیزا چی؟ کی نمیدونه که عاقبت پول نزول چیا که نیست. خیلی بهم ریختم. عمو بهروز از همین نزول هایی که گرفته بود توی دردسر افتاد و خود فرح پوستش کنده شد تا همه رو پس داد... نمیدونم. مطمئن نیستم. امیدوارم اینطور نباشه. خدا کنه اینطور نباشه


برچسب‌ها: قلم امروز

یک پدرانه...
ما را در سایت یک پدرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-these-days بازدید : 16 تاريخ : يکشنبه 12 آذر 1402 ساعت: 17:11