فاصله حال خوب تا حال بد

ساخت وبلاگ

دیروز پاشدم رفتم ایینه بخت و چندتا تیکه دیگه رو دادم بازار برای پرداخت. بعد رفتم‌پوتا ایینه برا نمونه خریدم که هرکدوم خوب بود بیشتر بگیرم. بعد رفتم آتیماه نشستم لازانیا سفارش دادم و کتاب خوندم یه دوساعتی شد

و برگشتم خونه ولو شدم فیلم دیدم تا همسر بیاد دنبالم

تو بازار که باید پیاده کارتن پر از ظرف مسی رو میبردم تا دم مغازه، یکی دید صدام زد گفت خانوم بیار بذار رو دوچرخه میبریم سنگینه برات. لبخند گشادی زدم تشکر مردم کفتم نزدیکه. تو دلم گفتم روزمو ساختی. و آتیماه صاحب اصلی کافه اونجا بود که کلی خوش‌ و بش و شوخی کرد و بازم تو دلم گفتم دمت گرم روزمو ساختی.

همسر اومد. مامان بش زنگ زده بود بابت ماجرای دیروزش. سر حرف باز شد. گریه کردم باز. و حرف زدیم. انقدر حرف زدیم که بالاخره گریم بند اومد. بالاخره عذرخواهی کردیم. بالاخره دست همو گرفتیم و خندیدیم. شب قبل فقط پنج ساعت خوابیده بودم. و تازه الان احساس میکردم اونقدری اروم شدم که خوابم میاد.

توی اون چهل و هشت ساعت. چهارشنبه و پنج شنبه. احوالات من از خوب به بد و از بد به خوب چندین بار سوییچ شد. و خیلی عجیب بود. اما واقعا همیقا غمگین شدم و قلبم تیر میکشید. بخشیدم ادما رو. ولی فکنم تا مدتی دلم صاف صاف نباشه ازشون. میگذره...


برچسب‌ها: قلم امروز

یک پدرانه...
ما را در سایت یک پدرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-these-days بازدید : 15 تاريخ : سه شنبه 30 آبان 1402 ساعت: 16:31