نکته های بسیار :)

ساخت وبلاگ
 توی قسمت لینک ها، وبلاگ "فیمارستان" و "گزاف" رو خیلی دوستدارم.پیشنهاد میکنم هردفعه یه سر بزنید

شوهرخواهر سرما خورده....این چندوقت سرشون خیلی شلوغه. تو دوتا از نمایشگاه های اصفهان غرفه گرفته اند و هرشب تا دوازده سر پا می ایسته.البته خواهر هم دنبالش میره که کمکش کنه. خسته است...

کاش این قرعه کشی پانصد میلیونی هفت هشتاد رو شوهر خواهر و خواهر ببرن.....وای چه حالی بده

میگرن عزیز برگشته. یک هفته است هیییچ کاری نکردم.هیچی درس نخوندم.....ای بابا چه میشه کرد....بالاخره خسته میشه و میره پی کارش...منم میرم پی کارم

رویا ها و هدف ها و پشتکار و تلاش رو یادم نرفته....اصصصلا یادم نرفته...هنوز همونقدر ذوق دارم براشون

یک شنبه ها کلاس حافظ خوانی با خانم دکتر حیدرنیا......تو کلاس یه اقای جوانی هست که صدای فوق العاده زیبایی دارن.موقعی که نوبت ایشونه که غزل بخونن همه ساکت میشن و فقط گوش میدن و هردفعه استاد کلی ازش تعریف میکنه

جملاتی از چهارشنبه هفته گذشته:

"خدا هست.خدا خیلی هست"

"با خدا باش و پادشاهی کن، بی خدا باش و هرچه خواهی کن.هرچه خواهی کن؟ نه.به خدا بی خدا هیچی نیست. بی خدا هیچی نمیشی.من خودم تا تهشو رفتم، به خدا هیچی نبود"

دوشنبه که بشه چریروز اخرین روز مدرسه بود.یه پونزده روزی استراحت داریم. روز اخر فرانک حسابی زده بود به سرش. مدرسه ما چهار طبقه است و ما طبقه چهارمیم.اسانسور هست ولی سنسور لازم داره که اونا رو هم فقط به معلم ها دادند. یکی از ساعت های استراحت بود که فرانک پرید دست دبیر امار دو سال پیشمون رو گرفت و منم مجبور کرد که باهاش با اسانسور بریم پایین.رفتیم. موقع برگشت هرچی بهش گفتم پله گفت نه روز اخره میخوام با اسانسور برم. دوباره منتظر موندیم همون دبیر بیاد و باهاش بریم که دیدیم چندتا باهم اومدن و میخواستن با هم سوار بشن و خب ما جامون نبود.امافرانک دست بردار نبود و سنسور خانوم رو گرفت که بعدا بهش بده. اسانسور رفت و اومد و ما رفتیم تو اما هرکار کردیم بلد نبودیم چجوری از سنسور استتفاده کنیم. تا بالاخره دونفر دیگه اومدن تو و اوناهم میخواستن برن بالا. دیدیم که چجوری از سنسورشون استفاده کردند و یاد گرفتیم. اما اونا که پیاده شدن باز یه نفر دیگه سوار شد.خلاصه اگه با پله رفتیم خیلی زودتر میرسیدیم به کلاس.اما کلللی خندیدم.خوش گذشت

فرانک یه شخصیتی رو خیلی دوست داره. مدام تو ذهنشه. اثارش رو دنبال میکنه و شعراش رو حفظه ازبس که خونده.تمام اجراهاش رو دیده تقریبا.کلا خیلی پیگیره.از  شخصیتش خوشش میاد.الانم یک ماه یه تئاتر داره تهران که همه فکر و ذکرش اینه که برسه و بتونه اون رو هم ببینه...وقتی ذوق میکنه ای در موردش حرف میزنه کسی متوجه احساساتش نمیشه اما من میفهممش و کلی ذوق میکنه که من درکش میکنم...خوبه که همدیگه رو درک میکنیم و احساسات هم رو میفهمیم

دلم برا سپیده تنگ شده

معصومیت چیست؟ گناه چیست؟ خطا یا اشتباه چیست؟ معصومیت پیامبران چیست و چه تفاوتی با معصومیت امامن دارد؟ و . . . کلی سوال که چندوقته ذهنم رو درگیر کرده.کسی میتونه کمکم کنه؟

ادمای خودخواهی که با نیش و کنایه حرف میزنن و مدام دنبال فرصتی هستن که طرف مقابل رو با حرفشون ازار بدن...چقدر دلگیرم از این ادما

این روزها عاشق تنهایی خودمم. مدام دلم میخواد تنها باشم و کسی نباشه دور و برم.........ادما خصوصی زندگی من، ادمایی که رابطه ام باهاشون عمیقه کم اند. فکر کنم این خوب باشه

کسی به "این روزها"ی من سر نمیزنه اما مهم نیست. اینجا مثل دفترچه خاطرات روزانه منه که فرقی نمیکنه کسی بخونتش یا نه....اما خب دروغ چرا گاهی دلم میخواد صفحه ی مدیریت وبلاگ رو که باز میکنم با رنگ قرمزی مواجه بشم که نوشته 1پیام

یه کوچولو دلم یه دوست مجازی میخواد.نمیدونم چی میخوام بهش بگم، اما همینکه هیچوقت من اون رو و اون من رو نمیبینه یه ویژگی خاصیه که باقی دوستام ندارن

خدا چقدر دوست دارم....

عرفه ی امسال رو هیچ وقت یادم نمیره

فکر میکردم گلستان شهدا انقدر شلوغ میشه و پر سر و صداست که اصلا حالت معنوی نداره....اما واقعا اینطور نبود. با جرئت میشه گفت پنجاه هزارتا ادم اونجا بود که همه فقط و فقط دعای عرفه میخوندن و فقط صدای گریه و دعا میومد...حس فوق العاده ای بود...دفعه اول بود که دعای عرفه میخوندم و کلا درباره این روز چیزی میشنیدم...اقای داستان پور گفته بودن که کسایی که از شب قدر جاموندن باید اون روز رو دریابند. روز عرفه روز توبه است...من اون روز خیلی ازخدا بخشش خواستم.و کلی توبه کردم که خدا قبول کنه ازم ان شاالله

چقدر نماز خوندن کیف داره خدایی

یک پدرانه...
ما را در سایت یک پدرانه دنبال می کنید

برچسب : نکته,بسیار, نویسنده : my-these-days بازدید : 82 تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1396 ساعت: 22:12