٢۶دی

ساخت وبلاگ
چهارشنبه بعد امتحان فیزیولوژی که از بیست و هشت سوال بیست  سوال رو شانسی زدم, با حانیه قرار گذاشتم بریم خوش بگذرونیم اوننن روز رو. برگشتنه تو را رفتم شهرکتاب و دوتا کتاب هدیه خریدیم برای فرانک و تینا دخترخاله ام البته میدونم زودخریدیم تولد جفتشون تو اسفنده ولی بهرحال ما عاشق کتاب و هدیه خریدنیم دیگه. واسه فرانک پیامبر از جبران خلیل جبران و واسه تینا شیشه مربا از هوشنگ مرادی کرمانی با دوتا کاغذ کادو خوشگل....یه سوتی هم دادم. با پرستیژ خاص و لحن ادمای کتابخون باحال رفتم به پسر مسئول گفتم کتابای جبران جلیل خبران رو بهم نشون بدید لطفا. پپسره گفت جبران خلیل جبران؟گفتم بله همون...و اینجا بود که به شدت متیه خنده شدم و خودم داشتم میترکیدم ز این حرفم 

کتابارو که خریدیم رفتیم به سوی پاتوق قشنگمون و یه ذرت داغ و خوشمزه خوردیم و بعدم خونه. ساعت چهار هم رفتیم باغ غدیر ساختکان قلمستان برای تحویل کتاب البر کامو و گرفتن یه کتاب دیگه از البر کامو و بعدش جلسه نقد سمفونی مردگان عباس معروفی. جلسه توی حوضخانه اجرا شد و فرد واحدی حرف نمیزد بلکه هرکس اونجا اومده بود میتونست درمورد رمان حرف بزنه و خیلی لذت بخش بود. میتونم بگم حانیه کم سن ترین فرد توی اون جلسه بود و اکثرا خانم ها و اقایون بالای چهل سال بودند و یه پنج شیش نفری هم بیست تا چهل سال که این موضوع خیلی منو حیرت زده کرد چون اول دیدم که خانم ها و اقایون سن  دار با ظواهر خیلی ساده میان میشینن و فکر نمیکردم حتی اینا این کتابو خونده باشند اما بعد که یکی یکی شروع به صحبت کردند دیدم چقدر خوب و قشنگ حرف میزنند و چقدر بیشتر از اونچیزی که من فکر میکردم میدونند و درواقع من درمقابل اون ها مثل نورچه ای دربرابر فیل بودم. خلاصه که خیلی خلی خیلی خلیل لذت بردم  ازز اون جلسه و کلی استفاده کردم. عاطفه میگه جوونای کتابخون اغلب توی این جلسات شرکت نیستند چون معمولا توی اکیپ ها و گروه های بخصوصی که توی کاغه ها و کتابخونه ها جلسه میذارند شرکت مییکنند تا یه جایی مثل قلمستان که دولتیه و اینها. بد نمیگه اما کاش حدااقل یه بار اینجورجاها رو امتحان کنند. اخه مندانشگاه هم که توی یه جلسه نقد بوف کور شرکت کردم کلا شاید ده نفر هم نبودیم و اکثرا ارشد بودند 

بله اینگونه بود. اهان راستی بعد جلسه نقد یه لیوان چایی داغ و یه شیرینی و یه نشانک کتاب هم دادند بهمون که عالی بود بخصوص توی هوای بارونی و تمیز پارک 

خونه که برگشتم خواستم استوری بذارم دوباره(از ماجرای خرید هدیه و خوردن ذرت استوری گذاشته بودم که شاید حتی یه نفر این قرار گذاشتن تنهایی رو تجربه کنه) که نذاشتم و پست گذاشتم بجاش چوت خواستم یه جایی ثبت بمونه برا مدت طولانی. اینجا هم ثبت کردم توی دفترچه حاطراتم هم ثبت میکنم و ایم روز رو فراموش نمیکنم....خدایی خیلی خوش گذشت اون روز 

 

ترم یک  دانشگاه تمام شد 

یک پدرانه...
ما را در سایت یک پدرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-these-days بازدید : 99 تاريخ : شنبه 13 بهمن 1397 ساعت: 20:42