کتابارو که خریدیم رفتیم به سوی پاتوق قشنگمون و یه ذرت داغ و خوشمزه خوردیم و بعدم خونه. ساعت چهار هم رفتیم باغ غدیر ساختکان قلمستان برای تحویل کتاب البر کامو و گرفتن یه کتاب دیگه از البر کامو و بعدش جلسه نقد سمفونی مردگان عباس معروفی. جلسه توی حوضخانه اجرا شد و فرد واحدی حرف نمیزد بلکه هرکس اونجا اومده بود میتونست درمورد رمان حرف بزنه و خیلی لذت بخش بود. میتونم بگم حانیه کم سن ترین فرد توی اون جلسه بود و اکثرا خانم ها و اقایون بالای چهل سال بودند و یه پنج شیش نفری هم بیست تا چهل سال که این موضوع خیلی منو حیرت زده کرد چون اول دیدم که خانم ها و اقایون سن دار با ظواهر خیلی ساده میان میشینن و فکر نمیکردم حتی اینا این کتابو خونده باشند اما بعد که یکی یکی شروع به صحبت کردند دیدم چقدر خوب و قشنگ حرف میزنند و چقدر بیشتر از اونچیزی که من فکر میکردم میدونند و درواقع من درمقابل اون ها مثل نورچه ای دربرابر فیل بودم. خلاصه که خیلی خلی خیلی خلیل لذت بردم ازز اون جلسه و کلی استفاده کردم. عاطفه میگه جوونای کتابخون اغلب توی این جلسات شرکت نیستند چون معمولا توی اکیپ ها و گروه های بخصوصی که توی کاغه ها و کتابخونه ها جلسه میذارند شرکت مییکنند تا یه جایی مثل قلمستان که دولتیه و اینها. بد نمیگه اما کاش حدااقل یه بار اینجورجاها رو امتحان کنند. اخه مندانشگاه هم که توی یه جلسه نقد بوف کور شرکت کردم کلا شاید ده نفر هم نبودیم و اکثرا ارشد بودند
بله اینگونه بود. اهان راستی بعد جلسه نقد یه لیوان چایی داغ و یه شیرینی و یه نشانک کتاب هم دادند بهمون که عالی بود بخصوص توی هوای بارونی و تمیز پارک
خونه که برگشتم خواستم استوری بذارم دوباره(از ماجرای خرید هدیه و خوردن ذرت استوری گذاشته بودم که شاید حتی یه نفر این قرار گذاشتن تنهایی رو تجربه کنه) که نذاشتم و پست گذاشتم بجاش چوت خواستم یه جایی ثبت بمونه برا مدت طولانی. اینجا هم ثبت کردم توی دفترچه حاطراتم هم ثبت میکنم و ایم روز رو فراموش نمیکنم....خدایی خیلی خوش گذشت اون روز
ترم یک دانشگاه تمام شد
یک پدرانه...برچسب : نویسنده : my-these-days بازدید : 99