کدوممون خواهر بزرگه ایم؟

ساخت وبلاگ

آجی دیشب زنگ زد گفت کجایی؟ گفتم وسط سالن، گفت برو یه جا خلوت میخوام غر بزنم. رفتم اتاق. گفتم جانم؟ اونم شروع کرد به غر زدن و تعریف کردن ناردحتیاش از هرکی که حالا اینجا مهم نیست کی و چی. حرف زدیم و حرف زدیم و تهش گفت آخیش، حال اومدم. صبح که شد و بلند شدم و حمام کردم و با نازنین صبحانه خوردیم، بعدش رفتم سردغ گوشی و اینستا رو باز کردم دیدم برای یه پستی تگ شدم. عاطفه بود. یه عکس از بچگیامون با یه کپشن کوتاه و پر از حس ناب خواهرانگی. حالا از صبح هزاربار رفتم دیدم و خوندم و هی اشک توی چشام جمع شده. خداروشکر که خواهرانگی داریم. خداروشکر که هوای همو داریم که حواسمون به همدیگه هست

ممکنه گاهی اشتباه کنیم و فکر کنیم توجه نشون دادن به کسی باید اونقدر بزرگ و تو چشم باشه که طرف قشنگ بفهمه. اما اینطور نیست. بخدا اینطور نیست. ببین، همین یه دستبند کوچیک نخی خریدن، گاهی همین یه پست کوچیک، گاهی یه زنگ، اصن همینکه حواسش هست این ترم واحدام زیاده و بهم غرغر کنه که چرا ونقدر زیاد برداشتم، یا اصن ایناهم هیچی، همینکه بدونه چوب لباسی رو نچرخونه چون من با نظم خاصی لباسام رو روش میندازم...من همشو میبینم، همشو میفهمم، و این یعنی توجه کردن به همدیگه، یعنی هزاربار گفتن دوستت دارم. یعنی مهم بودنمون برای هم. همینقدر ساده و کوچیک و کم خرج و عمیق و دلپذیر

یک پدرانه...
ما را در سایت یک پدرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-these-days بازدید : 92 تاريخ : يکشنبه 27 بهمن 1398 ساعت: 18:32