شروع ترم۴

ساخت وبلاگ

اولین روز ترم ۴ بنده

یکشنبه ها تعطیلم

امروز جلسه اول بازی درمانی بود.خیلی برا این کلاس شوق و ذوق داشتم. ولی..یه استاد بیخود، و ازهم پاشیدگی ذوق و شوق من :/ چرا اخه چراااااااااااااااا

یه پوستر دیدم. دوره تربیت مربی مهدکودک با ارائه مدرک...انقدر ذوق داشتم که داشتم میمردم. رفتم تو سایت و دیدم مهلت ثبت نامش تموم شده. انقدر ناراحتم که میخوام بمیرم. چرا اخه چراااااااااااااااا

با فاطمه کلی خندیدم. امروز هم مثه دیروز خیلی انرژی دارم و بهمین خاطر خیلی با فاطمه خوش گذشت

دیروز یه مسیری رو کنار خیابون با مامان و نعیم روی جدولای کنار خیابون راه رفتیم. و خیلی کیف داد...یه جا نعیم همینطور که رو جدولا کج و کوله میرفت، قر میداد و من فیلم میگرفتم ازش، و یه ماشینی رد شد و بوق عروسی زد، و کللللی خندیدیم.

خداروشکر

راسی دیدی سپیده عروس شد؟ پنج شنبه شب. انروز هم عکساشو فرستاد دیدمش. الهی دورش بگردم. پریشب واقعا اشکم دراومد. اگه کنارش بودم دیگه چی میشد. البت خیلی دمغ بودم که کنارش نیستم ولی خب چه میشه کرد. انننننقدر براش خوشحالم که اصن قابل وصف نیست. کلللللی دعا و آرزوی خوب براش میکنم هرروز. یه نامه کوتاه خوشگل هم براش نوشتم و واتساپ فرستادم. اصن بهمین خاطره که این دوروز انقدر پرانرژی و سرحالم

زنگ زدم امروز که نوبت بگیرم این هفته، گفت پره، هفته دیگه هم همینطور. رفتم تو لیست انتظار. کاش بشه همین هفته برم. سه هفته دیگه خیر دیر میشه و مسخره میشه اصن...چمدونم. لابد تو اینم حکمتی هست

یه سریال کره ای قدیمی دیدم، کافه پرنس. دختره مثه خودم بود. همش درحال خوردن بود و انگار هی چیز جذب بدنش نمیشد. خیلی حال کردم باش 

یک پدرانه...
ما را در سایت یک پدرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-these-days بازدید : 93 تاريخ : يکشنبه 27 بهمن 1398 ساعت: 18:32