نیمی از من

ساخت وبلاگ

به دیبی تو کلاه قرمزی دقت کردی تاحالا؟ آقای همساده چطور؟ دیدی چطور آقای همساده به غصه هاش میخنده و قهقه میزنه؟ دیدی دیبی چقدر راحت و ساده و خالصانه همه نقشه های پسرعمه زا و کلاه قرمزی رو نقش برآب میکنه؟ یا اون باری که لباسشو دراورد و داد به بچه که باهاش بازی کنه. چون هیچ چیز دیگه ای نداشت که بهش بده

 

 

امروز آناهیتا رو دیدم. بعد از دو سال. نصف شده بود. ۱۶ کیلو کم کرده تو این یک سال اخیر برا اون کنکور لعنتی. پزشکی میخونه، ولی از دوخت و دوز و گلدوزی و ربان دوزی باهام حرف زد. از رنگ عوض کردن اون همه آدمایی که همش دورش بودن و بالا و پایینش میکردن. از دخالت های زیادشون توی زندگی شخصیش. از سکوت و سکون الانش گفت. از قلب دردی هاش، از توهم و و اخلال خوابی که سال پیش دچارش شده بود....ما چیکار میکنیم با آدم های دور و برمون؟ چیکار میکنیم با جسم و روح خودمون؟

داشت میگفت که چقدر تغییر کرده. گفتم منم تو این دو سال خیلی تغییر کردم. و یهو اینو با تمام وجود دیدم و درک کردم. من خیلی عوض شدم. بدتر نشدم. ولی بهتر رو نمیدونم. من نیمی از وجودم رو دیدم و پیدا کردم. هنر بخشی از من بود که کشف شد. جست و جو گری در احوالات انسان بخشی زا من بود که روز به روز عرصه بزرگ تری بهش میدم برای جولان دادن. خود افشایی و خود بودن بخشی از زندگی من بود که خیلی نادیده گرفته میشد و الان بهش افتخار میکنم.به این جرئت خودم بودنه و این عشقی که به حانیه دارم. میدونم خدا کجای زندگیمه. بلدم ازش گله کنم بلدم ازش تشکر کنم بلدم نازشو بخرم بلدم التماسش کنم.

هنوز خیلی کار داره. هنوز نیم دیگه ای از وجودم هست که باید پیداش کنم. و خدا انسان را در رنج آفرید. فی الکبد. من باز زندگی رو دوست دارم. با همه رنج هاش با همه گریه هاش با همه شکایت ها، بی عدالتی ها، ناامنی ها، با همه تصادفات و اتفاقات عجیب و غریب دور و برم. اشک میریزم و دوسش دارم. من از ته دل رنجیدم ولی با همین رنجش میگم که زندگی رو دوست دارم. خداروشکر. خدارو هزار بار شکر. سخته. هرروز بیشتر از دیروز سخته برام. اما ادامه میدم. حتی شده سینه خیز ادامه میدم. تا ته این زندگی، تا ته عمر دنیایی رو میرم و هیچوقت آرزوی "هرگز به دنیا نیومدن" نمیکنم

یک پدرانه...
ما را در سایت یک پدرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-these-days بازدید : 76 تاريخ : يکشنبه 27 بهمن 1398 ساعت: 18:32