۹۹درصد

ساخت وبلاگ

نفسم سخت شده بود. گفت فرض کن اینجا نشسته. همه حرفا و سوالتو بگو و بپرس. رومو برگردوندم. گفتم نمیتونم. گفت سعی کن. نگاه کردم به صندلی خالی. گفتم نمیتونم. سکوت کرد. میخواست نفسم راه باز کنه. نمیکرد. گفت اگه خواهش کنم چی. گفتم لطفا خواهش نکنید. گفت باشه پس نامه بنویس. قول دادم که مینویسم. گفت شاید اشتباه میکنم که میگم. مکث کرد. گفت ولی میگم. گفت بنظرم......صد در صد مطمئن بودم که اینطور نیست. که فقط دوست بودم. که هیچوقت نگاه دیگه ای نداشت. اما این حرف، صد در صد رو کرده نود و نه درصد. حالا دو شبه نخوابیدم. حالا دوروزه باز سرم درد گرفته و محلش نمیدم. حالا فکر میکنم که قبل نوشتن نامه، حداقل دو سه تا سوالامو بپرسم ازش. حالا که زخم باز شده، میخوام بذارم هرچی خون و چرکه بیرون بیاد.

از تصمیمی که گرفتم گفت. کامل گفت. جلوی روم بازش کرد نشونم داد و گفت ببین تو این راه رو انتخاب کردی. گفت این یه چیز دو طرفه است که تو میخوای یه طرفه به پایان برسونیش، پس حرف نگفته و سوال بی جواب زیاد میمونه. اینا عواقب تصمیم و انتخاب توعه. گفت اگه انتخابت این نبود، بهت میگفتم الان برو سراغش و حرف بزن. چندبار گفت. چندبار این تصمیم و عواقب رو جلوی چشمام اورد. انگار وسوسه ام میکرد که تغییرش بدم. که برم سراغش و حرف بزنم. اما نه. نمیخوام یه داستان دیگه رو شروع کنم اونم بعد از نزدیک یک سال. راستشو بخوای توانشو ندارم که ازاول ناامید بشم بشکنم و دوباره خودمو زنده کنم. پای انتخاب و عواقبش هستم. ولی حالا که اون یه درصد بهم جرعت داده، اون چندتا سوالو میپرسم. امروزو صبر کردم که خوب فکر کنم که از سپید بپرسم. فکر کردم ولی از سپید نپرسیدم. انجامش میدم. گفتم که، بذار هرچی خون و چرکه بیرون بیاد...به قول نویسنده ی سریال بانوی عمارت "گاهی باید بدتر بشه که بهتر بشه"

تا قبل آذر۹۷ فکر میکردم اگر به کسی علاقه داشته باشم، تحقیر میشم و حالم از خودم بهم میخورد. اما از اون زمان نه. باورم رو تغییر دادم. دوست داشتن و دوست داشته شدن، حق هر انسانیه. بهره مندی از این حق، نه حقارته نه خجالت ببار میاره. حالا فرقی نمیکنه مامانتو دوست داری، باباتو دوست داری، یه رفیقه، یه معلمه، به سلبریتیه، یه بلاگره، یه غذاست، یا یه آدم با جنس مخالف. دوست داشتن هرکدوم اینا جنسش فرق میکنه. اما همشون دوست داشتنه و حق مسلم هر انسان. پس نه ازش خجالت میکشم و نه فکر میکنم ضعف و شکست منه. از ناپختگی الان یا یک سال پیش یا ده سالگیم هم خجالت نمیکشم. هیچ کس از بدو تولد فهیم بدنیا نمیاد. اینا همه اونچیزیه که پاهامو بسمت اون اتاق کوچیک با چارتا دونه مبل راحتی کشوند و در دلم رو باز کرد پیش غریبه ای که با صداقت بهم گفت"تو انسان ارزشمندی هستی، از خودت مراقبت کن"

 

تو هم اگه کسی یا چیزی رو به هراندازه و بهرشکلی دوست داری، خجالت نکش، احساس گناه نکن، عذاب وجدان نداشته باش، دلت رو ساکت نگه ندار، فکر نکن پست شدی، ضعیف شدی، یا شکستی

 

یک پدرانه...
ما را در سایت یک پدرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-these-days بازدید : 92 تاريخ : يکشنبه 27 بهمن 1398 ساعت: 18:32