حانیه خشمگین میشود

ساخت وبلاگ

بش گفتم تا بعد ازظهر برام بفرستید. تا دوروز بعد که امروز باشه، نه فرستاد، نه زنگ زد، و نه حتی تماس منو جواب داد. امروزم اس ام اس زده که بیا ببر. زنگ زدم گفتم. عصبانی بودم و ناراحت. بدقولی کفرمو درمیاره همیشه. گفتم برام تا۱۲بفرست که اگه نفرستادی دیگه اصن کلا نفرست. گفتم مشتریاتو ازدست دادی. گفتم به من مربوط نیست شما صاحب کارید تو این دو هفته باید اماده میشده. فرستاد. اس ام اس زد هرچی کار دارید تو خونه برگردونید. برگردوندم. احتمالا یعنی اخراج دیگه. فدای سرم. اونی هم که فرستاده حالا اندازه نیس، یعنی رسما به درد نمیخوره. خودم باید بدم لیزری برام بزنه.که الانم فعلا نمیشه تا این ویروس کوفتی بساطش جم بشه. تف

بدقولی بدجور کفرمو درمیاره

 

سه روز بود صبا با آناهیتا میرفتیم پیاده روی. دیروز نشد صبح بریم ظهر رفتیم. برگشتنه یه ماشین افتاد دنبالمون. با اناهیتا رفتم خونه شون زنگ زدم بابا بیاد دنبالم. بدنم میلرزید. قاطی کرده بودم. بعدشم که تا برسم خونه سردردم شروع شد. نازک نارنجی نیستم. گذشته نه چندان دور، بلای بدی به سرم اورده که خاطرش اذیت میکنه. خدا ازش نگذره با اینکه معتقدم بیمار بود. شبی به اناهیتا پیام دادم فردا رو کنسل کنیم که استراحت کنم برا سردردم. گفت مامانش برا کرونه خیلی نگرانی میکنه میگه فعلا کلا کنسلش کنیم. گفتم مامانت حق دارن. کنسل. ولی اون سه روز خیلی خوب بود. حال و هوام عوض شده بود. سوار موتور ک بودم بابا یه دم داشت غر میزد و سرزنش میکرد که تو این خلوتی وسط ظهر چرا میری بیرون و این حرفا. بعدشم که تو حیاط دارم برا مامان میگم چیشد هی چپ نگا میکنه میگه هیس هیس هیس. به مامان میگم چرا هیس مگه منم که گناهی کردم. برعکسه؟ رفتم بالا اب قند درس کردم برا خودم که نعسم جا بیاد. دوباره اومده غر غر غر. میگم بابابسه دیگه. اصن از اون موقع تاحالا پرسیدی حالت چطوره چیشد؟ فقط داری سرزنشم میکنی. گفت خوب میکنم. گفتم افرین. بعدش دیگه قلطی کرده بودم نمیدونستم از حاطره گذشته ناراحتم یا از پراید یه زبع پیش یا از بابای عزیزم که دوست ندارم اینجوری بکنه باهام. آب قنده خوبم کرد. ولی سردرده هنوز هست.

فیلم زیاد دیدم.

خسته نباشید

شهر زیبا،

جدایی نادر از سیمین

. Body of lies. 

We need to talk about kevin

و کلی فیلم هم دانلود کردم. با یه سریال. و کتاب

برای عید، کارت پستال دارم درست میکنم. برای تینا و نازنین و الناز و عاطفه و هستی. قشنگن

امروز تولد تیناس. با بچه ها میریم سوپرایزش کنیم. تولد خاله ام ۵روز دیگه اس. براش یه شاخه رز میگیریم

از خونه بیرون نیاید. به قول یه پزشکی که میگفت اگه بگن سر هر کوچه یه تیربار گذاشتن که هرکس رو ببینن میزنن، خطر بیرون اومدن از خونه کمتر از الانه که کرونا هست

مثه نوجوونا نگیم این مریضیا مال بقیه اس ما که چیزیمون نمیشه. یا ما که کاری نداریم دس به جایی نمیزنیم. به قول یه شخص مبتلایی که میگفت تو این دوهفته فقط دوبار اونم فقط یک ساعت از خونه بیرون رفتم

کلی داستان دارم بابت این خونه خریدنا که بماند برا یه وقت دیگه و یه پست دیگه

هرروز از شکوفه هایی که اون سه روز توی پارک دیدم و عکس گرفتم استوری میذارم و مینویسم "بهار حواسش هست". اما نمیدونم. خودمم شک کردم

مرگ چیز ترسناکیه؟

از مرگ میترسم چون از اونورش مطمئن نیستم. از مرگ نمیترسم چون اگه همین الان بیاد سراغم، به دنیا بند نمیکنم چون اگر قرار باشه بمیرم، دیگه حسرتی از این دنیا باقی نمیمونه. کاش بفهمی چی میگم چون نمیتونم توضیحش بدم

درهرصورت

با این اوضاع تکلیف دلتنگی چی میشه؟ عاطفه و عرفان میان اصفهان عید رو؟ میتونن بیان؟ چمیدونم.

بمونیم خونه. نیاید بیرون.

فقط در عرض ۷۲ الی ۹۶ساعت 

تو این هیگیر واگیر منصوره عقدشه. دخترعمو. همبازی. دوشنبه

هنوز گرفتگی دل

عاطفه میگه این نیز بگذرد. راست میگه. درست میگه. ارومم کرد این جمله. ولی هنوز گرفتگی دل هست

سپیده برام خوند. بودنت هنوز مثل بارونه تازه و خنک و ناز و ارومه. بحتی الان از پشت این دیواری که ساختن تا دوست نداشته باشم. اتل و متل نازنین دل. زندگی خوب و مهربونه...اشکم دراومد. ارومم کرد. گفتم زندگی خوب و مهربونه؟ گفت بله، تازه بودنت هم ناز و ارومه. خیلی ارومم کرد. ولی هنوز گرفتگی دل هست

خستگیه. خستگی. و نزدیکی. برا همینه که میگم نباید انقدر تو خونه باشم. باید برم اینور اونور که از همه چیز دور و به همه چیز نزدیک باشم که خسته نشم که ظرفیتم تکمیل نشه. که کاسه صبرم رو بتونم خالی کنم هردفعه

راستی...خدا از التماس کردن بنده هاش خوشش میاد؟

یک پدرانه...
ما را در سایت یک پدرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-these-days بازدید : 91 تاريخ : يکشنبه 10 فروردين 1399 ساعت: 23:26