اصالت

ساخت وبلاگ

از بایدها و نبایدها گفت. از آسیب‌هاش گفت. از اثاری که تو زندگیمون داره گفت. از خوداگاهی و اصالت گفت. و خصوصا از این سختی های مواقع گذار از مرحله ای به مرحله دیگه ای از زندگی گفت، که اضطراب زیادی بهمراه داره، بخاطر همون عقایدی که اشتباه‌اند که آسیب‌اند. حرف قشنگ و خیلیییی دلنشینی که زد، این بود که، این مسیر، خودش به خودی خود سخت هست، و با کجود این اضطراب مضاعف و عقاید های دست و پاگیر، خیلیییی بیشتر سخت میشه. و من گفتم آره، انرژی زیادی ازم میگیره و بشدت خسته‌ام میکنه.
گفتم سخته این خوداگاهی که میگین. پیش اومده که نسبت به یک بایدی آگاه شدم ولی به مرور دوباره درون من حل شد و باز متوجهش نشدم. گفت استمرار و استمرار و استمرار. از کشش تضادها گفت. اینکه یک منطق و استانداردی هست، و یک باید محکم و ریشه‌ای. تو میخوای طبق اون استدلال‌ها و اصالته و خودآگاهیه قدم برداری، ولی یک چیز خیلییییی قدرتمندی تو رو به اون طرف میکشونه. این انقدر سخته که انگار نزدیک یک فروپاشی باشی انگار که دلت میخواد جیغ بکشی. ولی به زووور خودتو میکشونی همون سمت و همون سمت میمونی. بجاش، آگاهی، اصالت داری، دیگه اصلا به قضاوت دیگران فکر نمیکنی.
میدونی، حرفاش، اینکه میگفت خیلی سخته، اینکه میگفت استمرار میخواد، برام قابل درکه، و ترسناکه. و از طرفی، اون شیرینی که از اصالت میگه، اون ذوقی که از خودآگاهی میگه، امیدوارکننده و محرکه. من با این دو تا حس از اتاق اومدم بیرون.
امروز دکتر بیشتر از من حرف زد. تقریبا فقط دکتر حرف زد. خیلی لذت بخش. خیلی دلگرم کننده و روشن. خیلی شفاف و همدل. خیلی صادقانه و محکم. خیلی مشفقانه و رفیق.
لیست بایدها و نبایدهامو که دید، گفت سه تای اولو که خوندم، عصبانی شدم ازت. این والدیه که به فرزندش خیلی زیاد آسیب میزنه و... توضیح داد علت و چگونگی خشمش رو. بعدش بهم گفت از اینکه ازت عصبانی شدم چه احساسی داری. و من یاد پدرم افتاده بودم. دیروز که اومدم و گفتم از زور درد اشکم دراومد، و بابا نه گذاشت و نه برداشت و گفت آبروی منو بردی، نگفتی بابات کیه که؟! گفتم شوخی گفت ولی باورش بود. و چیزی که به دکتر نگفتم این بود که، من دلم نمیخواد والدی شبیه به پدرم باشم.


برچسب‌ها: قلم تراپی

یک پدرانه...
ما را در سایت یک پدرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-these-days بازدید : 89 تاريخ : يکشنبه 5 تير 1401 ساعت: 23:51