خواستگار :/

ساخت وبلاگ
دیروز بابا گفت که یه نفری یک هفته است هی زنگ میزنه که اقا من دخترتون رو میخوام...انقدر خندیدم که نفسم بند اومد و از چشماش اشک میومد.تا یک ساعت هرچی میخواستم یادم نیاد نمیشد و هی خندم میگرفت.

گفتم از کجا منو دیده؟

گفت اون روز که رفتیم چینی ها رو خریدیم واسه عاطفه

گفتم اون پسره که با موتور رفت از انبارشون چینی ها رو اورد؟

گفت نه. اونجا که با امید رفتیم قاشق چنگال هارو خریدیم

گفتم اونجا که سه نفر بیشتر نبودن.یه پیرمرد بود. یه مرد تپل چهل ساله بود.یکی هم همین امید بود که بابا میگه تازه ازدواج کرده

گفت نه تو مغازه بغلی بوده پسر خواهرش. همون که رفتیم تو مغازه اش  که کارت بکشیم

گفتم من که نیومدم تو

عاطفه گفت همونی رو میگن که ما رفتیم قابلمه هاشو دیدیم.

گفتم خب اونموقع که کسی تو مغازه نبود

گفتند یه پسربیست و دو ساله است.اومده بوده به داییش سر بزنه

یادم اومد.من به جز اون سه نفر فقط یک نفر دیگه تو اون مجتمع دیدم. یه اب سرد کن کنار مغازه بود.به مامان گفتم ابش سرده میخواد؟ که گفت یکم براش بریزم.اونموقع یه پسری داشت ازاب سرد کن لیوانش رو پر میکرد.من منتظر شدم که لیوانش پر بشه و من هم لیوانم رو پر کنم. دیدم که بعد اینکه کارش تموم شد رفت داخل همون مغازه. پس همون بوده تو اون چند ثانیه که داشته لیوانش رو پر میکرده چی از من دیده که حالا انقدر گفته که خانواده ما خانواده خوبیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خلاصه یه دور هم بعد از اینکه فهمیدیم کی بوده و چه زمانی من رو دیده خندیدیم

خواهرم گفت حانیه تو باشی دیگه یه جایی میری نری اب بخوری

شوهر خواهر گفت من که حالا حالا ها دلم باجناق نمیخواد

مامان گفت من میخوام تو رو برا خودم نگه دارم شوهرت نمیدم

بابا هم گفت منم میخوام یه بلونی(ظرف بزرگ ترشی) بخرم واست که شوهرت ندم

از همه جالب تر داداشم بود که گفت این پسره کیه که به خواهر من نگاه کرده؟(شوخی کرد)

خلاصه منم که ذوق مرگ بودم از این حرفای قشنگ

یه نسبت های پییچده با عمه ام داشتند و ازطریق عمه ام هم هی زنگ و خبر میدادن به بابام. دیروز بعد از ظهر رفتیم خونه عمه واسه عید دیدنی که مادربزرگم رو هم بردیم

اون وسط مادر بزرگم همین که شنید طرف خونه و ماشین داره و پدرش جانبازه با یه حالت بامزه ای گفت ننه حالا بذار بیان ببینیشون

خلاصه بابا به عمه گفت این دخترم رو حالاحالاها شوهر نمیدم. نگهش میدارم واسه زنم تنها نباشه

و اینچنین دیروز ما با کلی خنده طی شد

خدایی اخه به من میاد شوهر کنم؟؟؟!!!!

یک پدرانه...
ما را در سایت یک پدرانه دنبال می کنید

برچسب : خواستگار, نویسنده : my-these-days بازدید : 79 تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1396 ساعت: 22:12